🔹روایت فخرالسادات محتشمی پور از ملاقات با مصطفی تاج زاده:
بیقراری فرزندان عزیزم برای پدر باعث شد که امروز سراسیمه خودم را به اوین برسانم برای ملاقاتی فوقالعاده!
فاطمه تهران رفتنم را در میان انفجارهای پایتخت قدغن کرده بود. اما من باید میرفتم و یار دربند را میدیدم و خبر سلامتش را فورا به جگرگوشههایش میرساندم.
کتابها سنگین بودند یک مأمور نیروی انتظامی که چند متهم را برای تحویل دادن به اوین آورده بود تا مرا دید فوری از پلهها پایین آمد و گفت مادر! بگذار کمکتان کنم. و من از او سپاسگزاری کرده لب به دعا گشودم.
بعد از آن ۷ سال کذایی باورم نمیآمد باز هم برای ملاقات همسرعزیزم راهی اوین شوم. حالا در خلوت پایتخت خیلی زود از خانه به زندان میرسم.
مقداری پول در پاکت گذاشتهام که همسرجان در لنگی کار بانکها لنگ نماند. رویش از طرف خودم و دخترها نوشتهام:
دوستت داریم عزیزترین و به خدایت میسپاریم. فخری، عارفه و فاطمه
کتابها و اقلام مجاز را میگیرند و پول را قبول نمیکنند. میگویند در زندان پول به کار کسی نمیآید.
آخرین انفجار خیلی نزدیک است مأموران کشیک نگران خانواده هایشان هستند و حتما خانوادهها هم نگران ایشان.
من با دفتر رییس قوه قضائیه هم تماس گرفته پیام دادهام زودتر آزادگان دربند را رها کنید. لااقل در میانه جنگ بیایند کنار خانوادهشان باشند. گفتم این مطالبه خیلی منطقی است و ادامه حبس عزیزان ما در این شرایط هیچ توجیهی ندارد. شنیدم که زندان هم تقاضای مرخصی زندانیان سیاسی را داده حال باید دید بیرون بودن منتقدین مصلح و آیندهنگر مشکلزاست یا رهایی جاسوسهای وطن فروش!
مصطفی احوال همه را میپرسد و سلام میرساند. من در مورد امکان تماس تصویری با عارفه سوال میکنم. میگویند مجوز میخواهد.
دخترک دلتنگ پدر است و از یک حق حداقلی محروم.
همسرجان مثل همه روزهای ملاقات با خودش خوراکی آورده تا از من پذیرایی کند. انگار حواسش نیست آن بیرون جنگ است و من باید فوری خودم را به خانه برسانم تا کسی نگرانم نشود.
نگران هستند. آخرین جایی را که زدهاند درست در مسیر من است. تماس میگیرند و میپرسند کجایی؟ میگویم در راه هستم و از خدا خواستهام به لطف خود تا همسرجان در زندان است مرا برای او و فرزندانمان نگه دارد.
هرچند که مرگ در چند قدمی همهمان است.
و از رگ گردن نزدیکتر
کاش این را ظالمان هم بفهمند و درک کنند.
بعد از ملاقات سری به مادر همسرجان میزنم میگوید شنیدهام امشب مصطفی را آزاد میکنند.
میخندم و میگویم از زندان برایتان سلام رساند.
موقع برگشت شایعه آزادی همسرجان را از چند نفر دیگر هم میشنوم.
خدا کند این شایعه نشان از واقعیت باشد.
🚀🇮🇷@jamarannews