نه با اخطار و نشانه، نه با فرصتی برای عقبنشینی؛ یورش آورد. مثل طوفانی که بیخبر میتازد و هر چه سر راهش هست را با خودش میبرد. نه سیاست مانعش شد، نه شعارها. هیچ چیز نتوانست جلویش را بگیرد
همیشه با کلمات شروع میشود؛ با نطقهایی از عدالت، غرور، خاک، مرز. اما پایانش همیشه با خون است، با چشمهایی که دیگر چیزی برای دیدن ندارند
در میدانهای خاموشی که زمانی زندگی در آنها جریان داشت، حالا فقط پژواک گامهایی مانده که هرگز به خانه بازنگشتند. شهرها میسوزند. خانهها ویران میشوند. بچههایی که باید تازه فوتبال بازی کردن یاد میگرفتند، اسمشان زودتر بلیت ورزشگاه، روی سنگ قبر مینشیند. مادرها، با چشمهای خشکشده و دستهای خالی، هر شب به تاریکی زل میزنند و پدرانی که سکوتشان، سالها بعد از آخرین شلیک هم ادامه دارد
هیچکس به ما نمیگوید چرا. فقط میگویند: باید. باید بجنگیم. باید بکشیم. باید بمیریم
و ما میرویم. آنها میمانند
بمبها میریزند، گلولهها شلیک میشوند و آدمهایی که هیچوقت نخواستند قهرمان باشند، وسط قصهای لعنتی گیر میافتند که حتی نویسندهاش هم نیستند.
و آنگاه که شعلهها خاموش میشوند و گرد و غبار مینشیند، جنگ میرود. ما هم شاید مانده باشیم، شاید حتی خندیده باشیم اما دیگر آنی نیستیم که پیش از جنگ بودیم چون جنگ، فقط کشتن را بلد نیست؛ آرامآرام جان آدم را میتراشد تا جایی که فقط سایهای از خودش باقی بماند
📸🟠 @Photo_Tarafdari